سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زلال دل
 
قالب وبلاگ

 

روز نخست محرمه و مثل هرشیعه که  دراین ایام بیشتر از همیشه دلش هوای  مولا و مقتداش  رو داره دلم ابریه وغم قریبش به مهمونی دلم اومده و خدارو شاکرم  به خاطر این غم قشنگی که بهم عطا کرده ....بازهم دلم پر میکشه به ایام نیک گذشته که توفیق درک حضور درجبهه رو داشتم خدایا منو ببخش که باهمه عنایتت به من وبا تضویر کشیدن همه واقعیتهای معنویت مقابل دیدگانم بازهم  ناشکری میکنم   آری من دشت   کربلا رو درشلمچه  دیدم هروقت که محرم و تاسوعا ، عاشورا فرا میرسه در روضه های آقامون  نینوای شلمچه مقابل دیدگانم تداعی میشه ......

درعملیات  رمضان تابستان  سال 61 صبح عملیات هنگام طلیعه خورشید  با گردان پشتیبانی عملیات پس از گردان خط شکن وارد منطقه عملیاتی شدیم  با عبور از دژ خط یک قبل از عملیات خودمان دریک ردیف ممتد  پشت سرهم به سمت مواضع فتح شده حرکت می کردیم تیرهای بعثیها که ازراه دور شلیک میشد  زوزه کشان ازکنارمان عبور میکرد خمپارها پراکنده در اطرافمان به زمین میخورد به سرعت درحال دویدن بودیم که یکباره سوت خمپاره ای که از نزدیک بودنش خبر میداد وادار به خیزم کرد خودم را روی رملها انداختم ناگهان دست قطع شده ای به همراه آستین و انگشتری را روی خاک به فاصله 30 سانتیمتری  سرم دیدم دلم لرزید پس از انفجار جند خمپاره که پشت هم در اطرافمان منفجر شدند ازجا برخاستم هنوز دوگام بر نداشته سوت نزدیک خمپاره ای دیگر مجبور به خیزم کرد اینبار که فرود آمدم کنار دوشهیدی بود بر خلاف جهت من با آرامش دراز کشیده بودند یکی جوانی بود همسن وسال خودم که هنوز مو بر صورتش نروییده بود ودیگری پیرمردی محاسن سفید بود که هردو به رو خوابیده بودند ولی صورتهاشان مقابل هم بود آرامش جهره این دوشهید آرامشی بهم داد که هنوز پس از 28 سال صورتهای نورانیشان  برایم مجسمند انگار همین دیروز بود   هردوشان قاسم و حبیب بن مظاهر روضه های منند همه اینها شاید به پانزده ثانیه هم نرسید چراکه بلافاصله پس از انفجارها پاشدم و به سمت جلو حرکت کردم پشت میدان مین قر ارداشتیم ومیبایست از روی نوار سفید به صف ازمعبر  عبور میکردیم اینجا نینوای شلمچه بود شاید نزدیک به هفتاد یا هشتاد شهید شایدم بیشتر به صورت پراکنده قبل از  ونیز در میدان مین بدنهای پاکشون با صورتهای خونین وپیکرهای پاره پاره یا دست وپای قطع شده  قرار داشتند برخی از بدنها بر روی سیم خاردارها افتاده بودند از پیکر  یکی از شهدا که بروی سیم خاردارها بود پشت آن شهید بین دوکتفش انگار سوخته بود واز آن  دود بر میخاست دوتا از این مردان آسمانی در میان میدان مین با پاهای قطع شده قرارداشتند که به بچه های گردان درحال عبور خوش آمد میگفتند وبچه هارو برای رفتن به جلو تشویق میکردند چند تخریب چی هم در حال پاکسازی معبری برای رسیدن به این مجروحان بودند آن صحنه نخستین کربلایی است که دیدم .....السلام وعلیک یاابا عبدالله ....نمیتونم ادامه بدم که جیگرم میسوزه .....     


[ سه شنبه 89/9/16 ] [ 1:34 عصر ] [ سید مهدی تائبی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سالهاست مینویسم اما از زبان دیگران برای شما......، بازهم مینویسم ....از زلال دل
موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 102622